نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

خاطرات

دختر باهوش من دیگه بیشتر رنگها رو مشناسه . جالبه که رنگ آبی رو که زودتر از همه یاد گرفتی از هم تفکیک می کنی مثلاً آبی ، سرمه ای و .. اعداد رو از یک تا هفت پشت سر هم میگی. و گاهی هم وسطاش یا آخرش یک آفرین و دست هم برای خودت میزنی عزیزم. راستی به کتاب هم میگی تیتاب مثلاً میگی: تیتاب بوخونم و شروع میکنی به ورق زدن دیروز هم که با دایی ها رفتیم پارک نزدیک خونه و کلی توی پارک بازی کردی.
24 تير 1391

خاطرات

دختر قشنگم خیلی دلم میخواد از شکل حرف زدنت برات بگم ولی حیف که معمولاً شیوه بیان کلماتت رو یادم میره. سعی کردم بعضی هاشون رو بخاطر بسپرم و امروز بنویسم. حرف "سین" و "ذال" رو که توک زبونی میگی. یعنی زبونت رو بین دندونت میزاری و میگی که خیلی بامزه میشه. هر جایی که بخوای فعل منفی بکار ببری به جای حرف "ن" از "می" استفاده میکنی عزیز دلم که اون هم خیلی شیرینه مثلاً: نمیخورم = می می خورم نمیخوام= می می خوام بعضی کلمات رو هم که کلاً عوض میکنی: آدمکی= آدم نمکی مهری= ماری قلم مو= بوقلم مو قربون اون حرف زدنت برم من عزیز دل مادر. پریروز هم داشتم بهت غذا میدادم که لقمه غذا تو دهنت بود و من متوجه نبودم اومدم قاشق بعدی رو بذارم یکدفعه گ...
20 تير 1391

موی کوتاه

خوشگل مامان پریروز رفته آرایشگاه برای دومین بار و موهای خوشگلش رو مدل خورد و گرد کوتاه کرد و برای اولین بار هم به دستهاش لاک زد، لاک قرمز با خط و نقطه های آبی. خانم آرایشگر بهش گفت برات لاک قرمز میزنم. و بعد نادیا خانوم من گفت برام لاک قرمز بزن؟ و خانم آرایشگر براش لاک قرمز زد. و بعد روی یک تخته که روی صندلی گذاشتند نشست تا موهاش رو کوتاه کنند. و باید بگم که خیلی هم همکاری کرد. و بعد در حین کوتاه کردن موهاش به خانم آرایشگر گفت برام لاک آبی بزن؟ و آخرش هم که دیگه خسته شده بود می گفت کار من دیگه تموم شد . یعنی که دیگه تمموش کنید من خسته شدم. بعد از کوتاه کردن موهاش هم به اصرار خودش خطها و نقطه های آبی روی لاک قرمزش براش کشیدند. وقتی هم ک...
6 تير 1391

خاطرات - اولین کوهنوردی

ستاره بی همتای زندگی من دیگه با کارهات از ما دل می بری. روز پنجشنبه دیرتر از معمول اومدم خونه، حسابی مامانی رو کچل کردی. و همش میگفتی مامان دونم (جونم) ، مامان عزیزم و... دیروز  هم  من روی تخت دراز کشیده بودم  و تو پیش بابا بودی و داشت بهت آب میداد. بعد تو شیشه آب رو از بابا گرفتی و گفتی میخوام برای مامان ببرم. و اومدی پیش من  و گفتی مامان بیا آب بخور. قربون اون مهربونی هات عزیزم. تو ماشین هم نشسته بودی دیدم داری برای خودت میخوندی : دختر منی، خوشگل منی ، جیدر(جیگر) منی. همون چیزهایی که من برات می خونم رو برای خودت میخوندی خوشگل من روز جمعه هم که برای اولین بار شما بردیم کوه (دربند). که ای کاش که نمیرفتیم. مردم د...
3 تير 1391
1